انتهای تابستون
سلام توجو کوچولوی ناز من امروز دوباره اومدم تا آخرین مطلب تابستون 92 رو بنویسم برات . دیگه داره کم کم روزای آخر تابستون میره و پاییز قشنگ خودشو نشون میده .نمیدونم تو وقتی بزرگ شدی چه فصلی رو دوست داری شاید مثل من از پاییز خوشت بیاد و شاید برعکس شه و پاییز رو دوست نداشته باشی .دیشب عمو مهدی و خاله مائده برای اولین بار بعد از عقدشون اومدن خونمون . شب خوبی بود تو اولش که اومدن خیلی گریه کردی و مثل چسب ازم جدا نمیشدی .خیلی خجالت می کشیدی از اونا،بعد از اینکه کادوتو باز کردم و یک کمی باهات بازی کردم دیگه باهاشون دوست شدی و شیطونی هات شروع شد.واست یکی از این سنتور دستی های کوچولو آوورده بود تا حالا کلی واست اسباب بازی خریده البته این کادوی متاهل...